در دست باغبان
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ چهل و یکم، 18 رجب 1435) به تبیین موضوع «در دست باغبان» میپردازیم.
بحث در فضل اهلبیت(علیهمالسلام) به مقام عصمت رسید و دانستیم که هرچند فعلیت عصمت در عالیترین رتبه، موهبت خاص الهی برای حضرات است، اما همهی انسانها استعداد عصمت را در رتبهی خود دارند. پس چرا همه معصوم نمیشوند؟
انسان، جامع تمام مراتب خلقت است و همهی انسانها استعداد رسیدن به حیات عالی انسانی را دارند. مثل همهی دانههای سیب که استعداد سیب شدن دارند. اما ممکن است در مسیر حرکت آنها مانعی باشد و نتوانند به استعداد و هدف غایی خود برسند. این امر دربارهی سایر موجودات، جبری است؛ اما برای انسان، هیچ جبری وجود ندارد. او برای رسیدن به مقصد، مقدّرات گوناگون دارد و هر راهی بسته شد، مختار و قادر است که از راههای دیگر برود. پس هیچ مانعی، عذر تقصیر او برای کند رفتن یا توقف و به فعلیت نرسیدن استعدادش نیست.
اما متأسفانه عرف و عادات غلط، شأن خانوادگی، آداب و رسوم و چارچوبهای خودساختهی دیگر، برای اغلب ما مانع میشود و ما به همین بهانه، از راه کمال متوقف میشویم. بسیار اتفاق افتاده که به خاطر حفظ شأن و شئون، آبرو، موقعیت شغلی، وجههی اجتماعی، حرف مردم و... انتخابی میکنیم و وقتی با پیامدهای آن روبهرو میشویم، میگوییم: «این سرنوشت ما بود و خدا ما را به این بلا امتحان کرده است»! در حالی که خدا هرگز کسی را با ذلت و هدر دادن استعدادهای او امتحان نمیکند. او شرایط فعلیت استعداد انسان را فراهم کرده و آن قدر مسیرهای گوناگون قرار داده که هیچ بنبستی وجود ندارد. این ما هستیم که به اعتبار شرایط ناسوتی، قیوداتی به پای خود میپیچیم.
بنابراین عصمت نیز اگرچه یک استعداد موهبتی برای کلّ انسانهاست؛ اما مقام فعلیت و احراز آن، عمومی نیست. فقط کسانی به آن میرسند که ارادهشان در ارادهی خدا فانی است و هیچ یک از موانع را برای خود، بنبست نمیدانند. گفتیم حضرات که فعلیت اتمّ و اکمل عصمت را دارند، ظهور ذات الهی هستند و هیچ رنگ و حدّی نگرفتهاند که ارادهای جز ارادهی حق داشته باشند.
بقیه نیز هرچند نسبت به خدا حد و حجاب گرفتهاند، اما برای رسیدن به عصمت، باید دست به دست معصومین(علیهمالسلام) دهند و خود را به آنان برسانند. مثل بذری که در دست باغبان قرار میگیرد تا ثمر دهد؛ او فقط شاهد بزرگ شدن خود خواهد بود. ولی ما مثل بذری هستیم که هروقت باغبان میخواهد آن را در خاک بگذارد، میگوییم: میترسم؛ و دست امام را میبندیم. بذر برای میوه شدن، کاری نمیکند، جز اینکه خود را به دست باغبان میدهد. آن وقت اگر هم خاک آفت زد یا علف هرزی رویید و یا هر خطر دیگری بذر را تهدید کرد، باغبان بالای سرش است و از او مراقبت میکند.
ولی ما فقط در اعتقاد، امام را ولیّ خود میبینیم؛ اما در عمل چون خودمان را میبینیم، از هر چیزی میترسیم و دست و پا میزنیم. غافل از اینکه در راه کمال باید اختیار خود را به دست ولیّ بدهیم و از هیچ چیز نرسیم؛ که او تنها عامل طهارت نفس و عروج ماست: "وَ جَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصّنَا بِهِ مِنْ ولایَتِکُم طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأنْفُسِنَا وَ تَزْكِیةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا". آنکه بی پیرایه خود را بسپارد، ترس و حزنی ندارد: "فَمَنْ تَبِعَ هُدایَفَلاخَوْفٌعَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ"[1].
اغلب گرفتاریهای ما از این است که میخواهیم خودمان دینداری کنیم. نظرات و سلیقههای خود را به دین پیرایه زدهایم و همین، کارمان را سخت کرده است. دین ما مثل درخت کریسمس شده که هرچه خواستهایم، به شاخ و برگش آویزان کردهایم و اگرچه اصل درخت هم هست، اثری از آن نیست! البته وقتی هم خود را به دست باغبان سپردیم، او هر لحظه از ما امتحان میگیرد تا استعدادهایمان را باغبانی کند؛ امتحان بذر بودن، در خاک رفتن، شکافته شدن، ریشه دادن، سر از خاک برآوردن و... . اما اغلب آنچه ما فکر میکنیم امتحان است، قیودات خودمان است.
فرق ائمه(علیهمالسلام) با ما همین است که آنان هرگز غیر را ندیدهاند و بدون هیچ پیرایه، باغبانی خدا را قبول کردهاند؛ لذا وجود را عیناً ظهور دادهاند و همان شدهاند که باید میشدهاند. خدا هم که از آغاز این را میدانسته، آنان را گزینش کرده و باغبانی خلق را به دستشان داده تا استعداد هیچ کس هدر نرود. مثل شاگردی که استعداد خاص دارد و معلم به او درسهای خصوصی میدهد تا او برای دیگران هم مفید شود.
پس این کشف إنّی حضرت حق بوده که سبب افاضهی موهبت خاص به آنان شده. یعنی تفاوت آنان علت گزینش خداست؛ نه اینکه گزینش خدا علت تفاوتشان باشد، تا ما بگوییم اگر ما را هم برمیگزید، مثل آنها میشدیم! همه سعی کردهاند؛ اما آنان خود را به باغبان سپردهاند و سعی خود را به دست او کردهاند، ولی ما هم به دست باغبان، هم به دست خودمان، یعنی هم دنیا هم آخرت! کار ما معرفت است، معرفت؛ باید رابطه و نسبت خود را با این باغبانان بشناسیم و درک کنیم، تا بتوانیم حقیقتاً وجودمان را بی چون و چرا به دستشان بسپریم؛ همان گونه که بدن خود را برای رشد، به دست طبیعت سپردهایم. این همان معنای "أخْلَصَ حُبَّنَا" است که در روایت خواندیم.
بنابراین اصل وجود ائمه(علیهمالسلام) هرگز برای ما قابل درک و شناخت نیست. اما در رتبهی خود میتوانیم آنان را بشناسیم و مظهرشان شویم تا ما نیز گوشهای از رازهای مگوی هستی را از آنان بشنویم.
در پایان، توجه به یک نکته ضروری است و آن اینکه معیار حرکت درست و دلسپردگی به ولایت، سختی و آسانی در دنیا نیست. دنیا دار تضاد و مشکلات است. این، برخورد ما با هر مشکل است که مشخص میکند با آن به سوی کمال میرویم و به خدا نزدیک میشویم یا برای خود کار میکنیم و از حق، فاصله میگیریم.
[1]- سوره بقره، آیه 38 : پس هرکه از هدایت من پیروی کند، ترسی بر او نیست و محزون نمیشود.
نظرات کاربران